در ذهن با تو زوج میشوم
اما هنوز واقعیت را نه
فقط فاصله ها عزیز بودنت را می شناسند
و نشانه هایت که بر تنم سُر می خورند
و فصلی مشترک در این میان
روزمرگی با تو پشیمانی و پریشانی است
می مانی و می دانی که می مانم
و من نمی دانم ...
وکالت داده ام به زمان
حوصله ام زخمی ست