از جنس دلتنگی بود
آمد و بهانه ی رفتنم شد،
در جستجوی چیستی اش
و این من ِآشفته احوال
فارغ شدم از مستی
و هوشیاری ِ ام گیج شد
در حسرت جرعه ای آگاهی
من چه دانم ؟
امشب لبریزم از خاطراتی که خلط می شود
بی هیچ مرزی،
با طعم واقعی