ِشاید باید مستی را هم مثل شخصیتِ ادمیزاد دارای تایپ های متفاوتی دانست.
از همیشه تا هنوز رو لبه ی تیغ راه رفتن بر مالیخولیای ذاتم منطبق بوده و لذت قریب و عمیقی رو برام داره،که بگمونم، یکی از پر رنگ ترین بهانه های من در باب الکلیسم همین باشه.
مرز بین هوشیاری و مستی اونقدر نامحسوسه که اغلب یا احتیاط میکنن و اصلا بهش نمی رسن و یا از دستشون در میره و ازش عبور می کنند،که من در هر دو حالتش هیچ درکی از تجربه میگساری برای رسیدن به یه حال خوب رو ندارم. (احتمالا پای عادت و ادا و .. در میان است)
نقطه عطف الکلیته ی خون رو بتدریج می توان یافت و با تمرین ساعتها میتوان در این نقطه باقیماند (با مدیریت زمان بین شات های انتهایی)
از ویژگی های محیر العقول این نقطه اینه که هوشیاری و مستی رو بر هم مماس میکنه و از این حیث زمان رو به زیر میکشه. و این جذابترین قسمت ماجراست.
به پاس ادراک این سیر تکاملی شناخت شناسیِ مستی؛ سلامی به ژنوم گرامی، تاریخ آگاهی درونی و نیز همه هم پیاله ها.