اینروزها اینگونه ام
پر از تباهی و خالی از تحمل
مبهوت شبهه هایی که تکثیر می شوند
میانمایه های سطحی نگر
غضب بود یا تحقیر
نمیدانم
راستی یادم رفت
از نمیدانم بدت میاید
فقط میتوانم بگویم
بگذریم
تو
بدنبال ایده آل هایت در ته خط
و من
در چاه نمی دانم هایم
در نا کجا
اینروزها
عشق هم خالی ام را پر نمی کند
نمیدانم عشق کوچک شده
یا خالی ام بزرگ ...
و تجربه نگاهی نو
اما افسوس
در پس این مواجهه ،
واقعیتی رنگ باخت
و به رویا بدل شد...
می تازم و به پیش میروم
و می دانم که اینبار هم به آفتاب نمی انجامد
و همه انگیزه ام از این تاخت و تاز پوچی است
خواهم باخت این بازی بی گُل را چونان همیشه
و جای اعتراضی هم نیست