سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

و هربار 
از همان زخم همیشه
از بر شده ام
اما بیفایده است
مثل مشق های کودکی ام
چند بار دیگر باید بنویسم تا خیالت اسوده شود؟

 


+ تاریخ شنبه 97/11/27ساعت 1:43 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر

 

یکی میگفت شاید تفاوت من با خود در این باشه که من معرف بخش بیرونیه ادمیست و خود معرف بخش درونی.

با این پیشفرض در شرایطی که تصویری از خودم در برابر آینه رو به اشتراک میگذارم، گویی من و خودم ، همزمان در معرض دیده شدنیم.(من خودم رو میبینم و بقیه منو می بینند)
و همزمانی ِ این دیده شدن، تقریبا چیزی شبیه اُوِر دوز هست. 


+ تاریخ شنبه 97/11/27ساعت 1:41 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر

 

تمام نمی شود، آنچه که شروع شده

و هرچه که تمام شد، احتمالا هرگز شروع نشده بود.


+ تاریخ شنبه 97/11/27ساعت 1:36 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر

 

اتفاق ها لبریز از انرژی های رها شده و نشده هستند، آنها که به فعلیت می انجامند، تجربه های آدمی را می سازند و آنها که امکان وقوع نیافتند، به عدم محکوم می شوند. 
در پس تجربه های زیسته ام همیشه یک سوال اساسی نهفته و آن اینست که کدام احتمالات با این اتفاق یا انتخاب معدوم شده اند؟


+ تاریخ شنبه 97/11/27ساعت 1:35 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر

چندی پیش فهمیدم که در هر رابطه آنچه که حکومت می کند، قدرت است. و از این حیث همه رابطه ها مشترکند، اما انچه که متفاوت است، این است که مفهوم قدرت برای هر کسی و در رابطه تعریف متفاوتی دارد. 
زن هم مثل مرد، در موضع قدرت دیده و انتخاب می شود و هرچه مرد قدرتمندتری را طالب باشد، باید قوی تر ظاهر شود. و تا مادامی که موازنه قدرت برقرار باشد، رابطه پویاست و من فهمیدم که امنیتی که یک زن در رابطه و از مرد مقابلش می خواهد را چنانچه دریافت کند، چنان اهلی اش میشود که ضعیفش می کند و این زن را تا مرز تسلیم به پیش می برد. و از اینروست که توازنِ قدرت بر هم می خورد و بحران می آفریند. 
احتمالا این راز دلزدگی زود هنگام در رابطه هاست

 

+ تاریخ جمعه 97/9/9ساعت 3:37 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر

چشمم را که باز کردم، مکان بی اعتبار بود، اما زمان را گم کرده بودم. دیتاهایی که داشتم بهمراه عطشِ داشتنِ دیتاهای بیشتر به یکباره بسراغم امد. چیزی شبیه به لود شدن. زمان را پیدا کردم و مطابقتم با آنی که در ان هستم، در چشم برهم زدنی پیش امد. انوقت فهمیدم که چقدر گرسنه ام. نیاز به خوردن و مطالعه را بهتر از همیشه درک کردم. باید از حالت افقی ای که دچارش هستم بکَنم. تغییر چقدر سخت است.


+ تاریخ جمعه 97/9/9ساعت 3:36 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر

همه جا سفید بود و سرد. اما خشم عجیبی تو سرم وول می خورد. اونقدر بهم ریخته بودم که حتی لبخندهای معصوم و کودکانه هم نمیتونست حالمو خوب کنه. مادرش یه ریز حرف میزد و میخواست همه چی شنگول و منگول باشه. و من از شیشه پنجره به جایی که هیچ جا نبود نگاه می کردم. دلش میخواست همه ذهنم بدستش بیاد. اما میدیدم که نمی تونه و سر میرم.سر رفتن و الان تویکی از شعرهای دوستم خوندم و خوشم اومد. واسه همین استفاده کردم. شاید اگه همین فرمون رو ادامه بدم یه داستان کوتاهی از دل این حرفها در بیاد اونم از نوع کوندرایی. کسی چه میدونه.


+ تاریخ جمعه 97/9/9ساعت 3:35 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر


نه تفاوت ها آنقدر وضوح دارد، که با خطی آنها را از هم جدا کنم 
و نه شباهت ها آنقدر کم رنگ است، که آنها را با هم یکی بپندارم.

کدر و نمور و مه گرفته 
و اینست احوال این زمانی و این مکانیِ من


+ تاریخ یکشنبه 97/8/6ساعت 4:9 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر


قهوه ی بعضی از واقعیت ها زیادی تلخ هستند.

در حالیکه حدس میزنی با شکرِ منطق و برخورد آگاهانه میشه جمعش کنی و از پسش بر بیای، اما بیفایده ست.

چون دیگه کار از مزه ش میگذره و حتی بوی تلخناکش هم میتونه حالت رو خراب کنه.

نمیدونم اما گاهی گمان می کنم،

اندازه ظرفی که قهوه ی واقعیت در اون سِرو میشه هم در میزانِ تلخی و تاثیری که میذاره اهمیت زیادی داره.

درکی از مستقیم یا معکوس بودن این رابطه ندارم،

اما کاش میشد که کاری کرد تا بوی خوش یه دوستیِ عمیق، قربانیِ جنس و جنسیت و بوی تلخ اشتباهِ ناشی از اون نشه.

فقط همین.


+ تاریخ یکشنبه 97/8/6ساعت 4:9 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر


هجوم خاطرات کودکی و تورقم بر آن 
مواجهه ام با ترس بود و توجه 
و لایه های پنهان  شخصیتی که شکل گرفت
چه مسوولیت پیچیده ای ست 
فرزند!
و نقطه عطفی که -پانزده سال است- دیگر نیست 
 


+ تاریخ یکشنبه 97/8/6ساعت 4:7 عصر نویسنده Mahdisa1726 | نظر